رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

ناتانائیل

حالم بده اوووووم

عزیز دل مامانی . مامانی اصلا حالش خوب نیست فکر نمیکردم حاملگی انقدر سخت باشه . همه بهم میگن 3 ماه اول  اینجوریه آخه شیطون من هنوز هیچی نشده خیلی داری مامانیو اذیت میکنی یا ولی همه سختی ها رو به امید روزی که تو صورت قشنگت نگاه کنتم تحمل میکنم من تحمل میکنم تا تو رشد کنی و بزرگ شی بشی نی نی ناز خودم. قربونت بشم . ...
28 تير 1390

این نوشته مربوط به تاریخ 13/4/90 توسط من و پدرت

وهم  اکنون او را خدا به ما داد و من در این مانده ام که آیا واقعا لیاقت این همه لطف از طرف خداوند را داریم؟ امیدوارم تا پایان این راه موفق شویم و خدا به ما همانطور که در لحظه لحظه زندگیمان کمکان کرده ما را یاری کند پس ای مهبود مارا یاری رسا ن تا از داده ات به خوبی نگهداری کنیم ...
19 تير 1390

بدون عنوان

 سفره ی شام  سه دانه قاشق  سه دانه بشقاب  نان و نمكدان  یك كاسه ی آب  دیگی پر از آش  یك شام ساده  در دور سفره  یك خانواده  با مهربانی  با هم نشستند  در سینه شادی  بر چهره لبخند  گفتند اول  نام خدا را  خوردند با هم  نان و غذا را  یك سفره ی خوب  یك شام دلخواه  بعد از غذا هم  الحمدلله          ...
19 تير 1390

بدون عنوان

2پر 2پر 4 پر 10 تا پرستو با هم یكباره پر كشیدند در آسمان آبی پر پر پر پریدند با پر زدن رسیدند به یك درخت گردو یكی یكی نشستند به روی شاخه او اتل متل توتوله ده تا پرستو داریم دانه به دانه حالا آنها را می شماریم یك كه خسته تر بود از روی شاخه افتاد خدا كند نیفتد به دست مرد صیاد اتل متل توتوله 9 تا پرستو مانده هر شاخه ای، یكی را به روی خود نشانده یكی از آن میانه  گرسنه بود و پر زد برای دانه خوردن به دشت و لانه سرزد   اتل متل توتوله نه 10 تا و نه 9 تا 8 تا پرستو مانده روی درخت زیبا پرستوی قشنگی كه تشنه بود و بی تاب پرید به سوی چشمه برای خوردن آب اتل متل توتوله نه تشنه و نه خسته 7 تا پرستو حالا روی د...
16 تير 1390

کوچولوی شیطون

شیطون بلای من فکر نمیکردم انقدر بزرگ باشی دکتر خطیر دیروز گفت که 5 هقتته وای بلای من از الان معلومه تو هم مثل مامانت تو همه کارت عجله داری دکتر گفت الان اندازه یه عدسی آخی ناز جیجیلی من . ...
16 تير 1390

<no title>

هنوز توی شکم میدانم که هیچ روزی نمیتوانم تاریخ ۱۲/۴/۱۳۹۰ را که اولین نشانه وجود تو و اولین نشانه مادر شدنم را دیدم از یاد ببرم امروز اولین روزیست که با احساس مادر شدن زندگی میکنم و چه احساس شیرینیست تا آنجا که از درک کامل آن عاجزم و این لذت را مدیون وجود توام ...
15 تير 1390

<no title>

.عزیز دلم دیروز جواب قطعی بودنت رو گرفتم نمیدونی مامانیات و باباییات چه قدر از شنیدن خبر خوشحال شدن مامانیات که از خوشحالی گریشون گرفته بود عزیز دلم ببخش که دیروز اذیتت کردم قل میدم که خیلی مراقبت باشم سعی کن با قدرت باشی میدونم که از دنیای قشنگتری دارم تورا به این دنیا میکشونم ولی بهت اطمینان میدم همیشه مثل کوه پشتت باشم عاشق همیشگی تو مامان شکوفه ....
15 تير 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناتانائیل می باشد